امشب ساعت 9 شب با الله اکبربالای پشت بام ها، واقعه فوت پدر میرحسین را به ایشان تسلیت بگوییم
Thursday, March 31, 2011
بچه های بالاترین فقط خواستم بگم که 2 روز مونده به 13 بدر....
بهتر نیست در مورد 13 بدر صحبت کنیم؟
کسی ایده یا طرحی نداره که بتونه به پیروزی جنبش کمک کنه؟
مواظب باشیم دچار روز مرگی نشیم!
مرسی از همه دوستانی که ایده هاشون جنبش رو به اینجا رسونده
اینم طرح های من که قبلا ارسال شده بود اما متاسفانه داغ نشد.
Wednesday, March 30, 2011
سیزده بدر سبز فرصتی برای گسترش جنبش سبز
دوستان امروز 10 فروردین ماهه.دیگه فک کنم کم کم باید وارد بحث های 13 بدر بشیم و برنامه ریزی برای استفاده از این فرصت.
روش های پیشنهادی:
شعار نویسی و نصب پلاکارد در تمامی نقاط تجمع مردم-
فرستادن بالن های سبز شب قبل از 13 بدر همراه با دست نوشته برای دعوت مردم به شرکت در راه پیمایی-
صحبت با هم میهنانمان درجمع دوستانه 13 بدر درون پارکها-
پخش سیدی های مخصوص جنبش سبز که دوستان قبلا زحمتشو کشیدند و درست کردند و برروی اینترنت یافت میشه-
پخش عکس های شهدای جنبش سبز همراه با توضیح-
یادمون باشه که بزرگترین مزیت ما بیشمار بودن ماست.....پس حتما باید از اون بهره بگیریم
Saturday, March 26, 2011
Thursday, March 24, 2011
جشن نوروز،بزرگترین جشن ایرانیان باستان برابر با 1 فروردین خورشیدی و 21 مارس مسیحی
ایرانیان بر این باور بودند که در این روز خداوند آفرینش جهان رابه پایان رساند.آنان جمشید پادشاه باستانی قوم آریایی را پایه گذار نوروز و دیگر آیین های نیکو دانسته اند.
در 6 روز برگزاری جشن نوروز آیین های ویژه ای برگزار میشد که بسیاری از آنها هنوز به جا مانده است.ایرانیان برای این جشن خانه خودرا پاکیزه می کردند، مکان برگزاری جشن را می آراستند و بر روی میز، کوزه ای آب،گلدانی از گل،و آتشی افروخته می گذاشتند.
در شب پایانی سال چراغ خانه درگذشتگان خودرا روشن می کرند،چون بر این باور بودند که روان درگذشتگان به خانه های خود باز میگردندو از روشنی چراغ شادمان می شوند.همچنین در سپیده دم نوروز بدن خود را با آب شستوشو و پاکیزه می کردند.از دیگر آیین های نوروز پوشیدن جامه نو ، آراستن سفره هفت سین و کاشتن سبزی در 7 گونه دانه بود و هر کدام از دانه ها که بهتر می رویید نشانه ی رونق کشت آن دانه در آن سال بود.این آیین نشانه ارزش کشت و کاردر میان ایرانیان باستان است.
Wednesday, March 23, 2011
Monday, March 21, 2011
ولی خداییش خودتو بزار جای طرف! (قزافی ، سید علی ،بن علی....)ء
خودمونیم!
اگر :
· یه عمری همه دور و برت جمع بشن ازت تعریف کنن....
· هیچکس جرات نقد کردنتو نداشته باشه....
· هرچی بگی برا همه حکم بشه....
· یسری آدم تا براشون حرف میزنی از شدت احساسات بزنن زیر گریه....
· اخبار بهت فیلتر شده برسه....
· مخالفاتو سرکوب کنن....
· مثل بادکنک بادت کنن ....
· هرجا میری اتوبوس ،اتوبوس، برات آدم بیارن ....
دیکتاتور نمیشی؟
Friday, March 18, 2011
منشور پیشنهادی جنبش سبز
یادمان نرود که اسم حرکت را جنبش گذاشتیم...جنبش یعنی تحرک...یعنی ایده دادن...یعنی عدم سکوت....یعنی اظهار نظر....بنابر این از نظر من ایران سبز ایرانی است که:ء
همه در آن در آرامش و مساوات دارند
همه در آن آزادی بیان دارند یعنی خط قرمزی در هیچ موردی موجود نیست و حتی خود خداوند هم قابل نقد است
تمامی ادیان به راحتی در کنار هم زندگی میکنند و اقلیت وعوضیت در دین و آیینی باعثدر اقلیت قرار گرفتن نیست
انسان آزاد است تا هر کار میخواهد بکند به شرطی که به حقوق دیگران تجاوز نکند
دموکراسی به معنای واقعی در آن حکم فرماست بدین معنی که رای هر انسان در جامعه با رای فردی دیگر برابر است
تمامی انسانهای این جنبش به دنبال آموختن و آموزش دادن هستند و تنها هدف بهتر زیستن است
مرد و زن در جامعه برابرند و هر دو از حقوقی برابر برخوردارند
همه به دنبال پیشرفت هستند و هیچ کس در مورد دیگری قضاوت نمیکند
در این جامعه هر کس رهبر است و وابسطه به فرد خاصی نیست
Friday, March 11, 2011
خطاب به بچه های خوب بالاترین
دوستان خوبم...لطفا لطفا لطفا فقط فقط فقط انرژیتون رو بزارید برای 4 شنبه سوری....
2 روز بیشتر نمونده...از طرح هاتون صحبت کنید.
یکی از بهترین طرح هایی که من دیدم بالون های سبز رنگه که میتونیم شب 3 شنبه به همراه پوستر بفرسیتیم هوا.هر محل اگر 10 تا بفرسته کل شهر پر میشه از این بالونها.پوستر های توشم روز بعد که میوفته روی زمین اطلاع رسانی میکنه.
با تشکر از همه دوستان خوب بالاترینی که من 2 ساله هر روز باهاشونم و تازه تونستم با دعوت نامه بیام به جمعشون.
2 روز بیشتر نمونده...از طرح هاتون صحبت کنید.
یکی از بهترین طرح هایی که من دیدم بالون های سبز رنگه که میتونیم شب 3 شنبه به همراه پوستر بفرسیتیم هوا.هر محل اگر 10 تا بفرسته کل شهر پر میشه از این بالونها.پوستر های توشم روز بعد که میوفته روی زمین اطلاع رسانی میکنه.
با تشکر از همه دوستان خوب بالاترینی که من 2 ساله هر روز باهاشونم و تازه تونستم با دعوت نامه بیام به جمعشون.
داستانهای خوب برای اهل خرد ،داستان 2
روزی که امیرکبیر گریست!
سال 1264 قمرى، نخستين برنامهى دولت ايران براى واکسن زدن به فرمان اميرکبير آغاز شد. د
ر آن برنامه، کودکان و نوجوانان ايرانى را آبلهکوبى مىکردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهکوبى به امير کبير خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمىخواهند واکسن بزنند. بهويژه که چند تن از فالگيرها و دعانويسها در شهر شايعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه يافتن جن به خون انسان مىشود.
هنگامى که خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيمارى آبله جان باختهاند، امير بىدرنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. او تصور مى کرد که با اين فرمان همه مردم آبله مىکوبند. اما نفوذ سخن دعانويسها و نادانى مردم بيش از آن بود که فرمان امير را بپذيرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهکوبى سرباز زدند. شمارى ديگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مىشدند يا از شهر بيرون مىرفتند.
روز بيست و هشتم ماه ربيع الاول به امير اطلاع دادند که در همهى شهر تهران و روستاهاى پيرامون آن فقط سیصد و سى نفر آبله کوبيدهاند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بيمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امير به جسد کودک نگريست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچههايتان آبلهکوب فرستاديم. پيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبيم جن زده مىشود. امير فرياد کشيد: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اينکه فرزندت را از دست دادهاى بايد پنج تومان هم جريمه بدهي. پيرمرد با التماس گفت: باور کنيد که هيچ ندارم. اميرکبير دست در جيب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمىگردد، اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.
چند دقيقه ديگر، بقالى را آوردند که فرزند او نيز از آبله مرده بود. اين بار اميرکبير ديگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گريستن کرد…
در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى اميرکبير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند که دو کودک شيرخوار پاره دوز و بقال از بيمارى آبله مردهاند. ميرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مىکردم که ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است که او اين چنين هاىهاى مىگريد. سپس، به امير نزديک شد و گفت: گريستن، آن هم به اين گونه، براى دو بچهى شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست
امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان که ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد. امير اشکهايش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى اين ملت را بر عهده داريم، مسئول مرگشان ما هستيم. ميرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اينان خود در اثر جهل آبله نکوبيدهاند. امير با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نيز ما هستيم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خيابانى مدرسه بسازيم و کتابخانه ايجاد کنيم، دعانويسها بساطشان را جمع مىکنند. تمام ايرانىها اولاد حقيقى من هستند و من از اين مىگريم که چرا اين مردم بايد اين قدر جاهل باشند که در اثر نکوبيدن آبله بميرند.
پیام داستان: شما بگید؟
هنگامى که خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيمارى آبله جان باختهاند، امير بىدرنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. او تصور مى کرد که با اين فرمان همه مردم آبله مىکوبند. اما نفوذ سخن دعانويسها و نادانى مردم بيش از آن بود که فرمان امير را بپذيرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهکوبى سرباز زدند. شمارى ديگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مىشدند يا از شهر بيرون مىرفتند.
روز بيست و هشتم ماه ربيع الاول به امير اطلاع دادند که در همهى شهر تهران و روستاهاى پيرامون آن فقط سیصد و سى نفر آبله کوبيدهاند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بيمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امير به جسد کودک نگريست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچههايتان آبلهکوب فرستاديم. پيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبيم جن زده مىشود. امير فرياد کشيد: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اينکه فرزندت را از دست دادهاى بايد پنج تومان هم جريمه بدهي. پيرمرد با التماس گفت: باور کنيد که هيچ ندارم. اميرکبير دست در جيب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمىگردد، اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.
چند دقيقه ديگر، بقالى را آوردند که فرزند او نيز از آبله مرده بود. اين بار اميرکبير ديگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گريستن کرد…
در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى اميرکبير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند که دو کودک شيرخوار پاره دوز و بقال از بيمارى آبله مردهاند. ميرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مىکردم که ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است که او اين چنين هاىهاى مىگريد. سپس، به امير نزديک شد و گفت: گريستن، آن هم به اين گونه، براى دو بچهى شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست
امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان که ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد. امير اشکهايش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى اين ملت را بر عهده داريم، مسئول مرگشان ما هستيم. ميرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اينان خود در اثر جهل آبله نکوبيدهاند. امير با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نيز ما هستيم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خيابانى مدرسه بسازيم و کتابخانه ايجاد کنيم، دعانويسها بساطشان را جمع مىکنند. تمام ايرانىها اولاد حقيقى من هستند و من از اين مىگريم که چرا اين مردم بايد اين قدر جاهل باشند که در اثر نکوبيدن آبله بميرند.
پیام داستان: شما بگید؟
داستانهای خوب برای اهل خرد ،داستان 1
روزی روزگاری مردم یک روستا با خوبیو خوشی داشتند باهم زندگی میکردن که یکدفعه یه مردی ناشناس وارد دهشون شد.
اون مرد خودش رو چوپان معرفی کرد وگله های روستاییاروگرفت وبرد به چرا...از هفته دوم هر روز که چوپان برمیگشت به ده، میگفت یکی از گوسفنداروگرگ خورده! مردم ده بعد از چند روز از خود چوپان راه حل خواستند....چوپان به اونا گفت که تنها راه اینه که چند تا سگ درنده به اون بدن که مواظب گوسفندا باشه.اوونام قبول کردنو سگارو بهش دادن.
اما از فردای اون روز هر روز2 تا گوسفند گم میشد و وقتی که مردم،کنجکاو راهی چراگاه شدن دیدن که یکی از گوسفندا روی آتیشه وآقای چوپان هم مشغول خوردنش...
همه اعتراض کردن و همین که به سمت چوپان رفتند که تنبیهش کنن، ناگهان چوپان به سگا دستور داد که به مردم حمله کنند و سگا هم همه مردمو کشتند...
پیام داستان: اول طرفتوبشناس بعد بهش قدرت بده.
ضرب المثل: خود کرده را تدبیر نیست!
کنایه از وضعیت کنونی
Subscribe to:
Posts (Atom)