روزی روزگاری مردم یک روستا با خوبیو خوشی داشتند باهم زندگی میکردن که یکدفعه یه مردی ناشناس وارد دهشون شد.
اون مرد خودش رو چوپان معرفی کرد وگله های روستاییاروگرفت وبرد به چرا...از هفته دوم هر روز که چوپان برمیگشت به ده، میگفت یکی از گوسفنداروگرگ خورده! مردم ده بعد از چند روز از خود چوپان راه حل خواستند....چوپان به اونا گفت که تنها راه اینه که چند تا سگ درنده به اون بدن که مواظب گوسفندا باشه.اوونام قبول کردنو سگارو بهش دادن.
اما از فردای اون روز هر روز2 تا گوسفند گم میشد و وقتی که مردم،کنجکاو راهی چراگاه شدن دیدن که یکی از گوسفندا روی آتیشه وآقای چوپان هم مشغول خوردنش...
همه اعتراض کردن و همین که به سمت چوپان رفتند که تنبیهش کنن، ناگهان چوپان به سگا دستور داد که به مردم حمله کنند و سگا هم همه مردمو کشتند...
پیام داستان: اول طرفتوبشناس بعد بهش قدرت بده.
ضرب المثل: خود کرده را تدبیر نیست!
کنایه از وضعیت کنونی
No comments:
Post a Comment